۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

دادستان نفهمید؟!؟


چه حس مخوفی بود روزی که ابراز رضایت مادر احسان رو از اعدام بهنود شنیدیم و در محکوم کردن حسش چه ها که ننوشتیم ...
اما اینبار که زن دیوانه اوین، از طناب دار آویزان شد ولی دم رضایت داده بود...اینبار شاکی مدعی العموم بود...
زنی که در شانزده سالگی برای فرار از ازدواج اجباری از خانه فرار کرد و شناسنامه اش را سوزاند...حتی لحظه ای بر حلقه دار جان
می داد هم کسی اسم و هویتش را نمی شناخت...
تن فروشی...تجاوز...درد...گرسنگی نام مستعار سهیلا را برایش آورد...
سهیلا در یکی از همان شبها که سقفش آسمان بود ...زیر سقف خانه مردی معتاد پناه گرفت...همان که پدر نوزادش شد و او حاضر نبود اسمش را در دادگاه بگوید...
می خواست پیشانی نوشت فرزند و مادر متفاوت باشد که به" بهزیستی "پناه برد... بیرونش کردند...با دشنام...
در پنج روزگی نوزادش را سر برید...

و...
سهیلا" با حکم دادستان" اعدام شد

دادستان عزیز

تجاوز درد دارد...درد تجاوز مثل خوره روحت را می خورد...میدانی تجاوز چیست؟
بی پناهی... بی کسی..گرسنگی...فقر...تحقیر...توهین ... درد دارد!

سهیلا به دیوانگی در اوین شهره بود و دادستان نفهمید؟
سهیلا معلول پستی های همین جامعه بود و دادستان نفهمید!
دادستان نفهمید...
سهیلا هم اعدام شد







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر