۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواست

نقل است كه چون منصور حلاج را بر دار مي‌كردند
زيدي پرسيد كه عشق چيست؟
گفت : امروز بينيد و فردا بينيد و فرداي فردا بينيد.
آن روز بر دارش كردند
فردا روز بر جسدش آتش زدند و
فرداي فردا خاكسترش بر باد دادند

و حکایت همچنان باقیست...
هوا که به گرمی رفته روزهای بر دار کردن و آتش زدن و بر باد دادن رو تداعی میکنه! هم برای ما هم برای اونا...
نمیشه از خونه بیرون بیایی و تو جایجای مسیرت ، توقفگاههای وحشت و رعب رو نبینی!
تا وحشت رو لحظه به لحظه حس کنی... تا وحشت رو به اونها که ندیدنش ، انتقال بدی...که همه جا مملو از وحشت شه که در نهایت هیچ جنبنده ای ،نجنبه... نجنبه...
اما حتی اگر جنبش از تمام جنبنده ها گرفته شه ... حتی اگر این وحشت همه رو مثل چوب خشک کنه، این نمایش به یاد همه اعم از جنبنده و غیر جنبنده خواهد آورد که گرمای خرداد و تیر و مرداد گذشته چه آتشی بر جان جنبنده ها انداخت... چه فریادهایی که از سوز این آتش بلند نشد... چه... چه...
اونروزی که خاکستر حلاج رو بر باد دادن فراموش کردن که باد خاکسترو همه جا میبره...


۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

مراقب گلدون اطلسی باش...


فارغ از اینکه برنامه روزنانم چطوری باشه یا چه ساعتی به خونه برسم هررزو میزان قابل توجهی از وقتمو صرف گلهام میکنم.
آب و کود بهشون میدم، برگهای زردشون می چینم ،باهاشون حرف میزنم ،براشون آواز میخونم ،قربون صدقه قد و بالاشون میرم....
هرروز ، چشمی، قدشون رو اندازه میزنم...هریکیشون که گل میده هزار گل از گلم میشکفه... میدونم هرکدوم کی غنچه داده ،غنچش کی باز شده...
لذت میبرم از تماشاشون ...از اینکه قد میکشن و بزگ میشن و گل میدن...
روزی که هوا نامهربونه باهاشون دل تو دلم نیست تا برسم خونه و از زیر شلاق بارون و تگرگ ببرمشون زیر سرپناه...
با خودم فکر میکنم چی کشیدن اون مادرایی که عمرو جونیشون رو ریختن به پای بچه هاشونو تو چشم به هم زدنی یه گلوله گلشون رو پرپر کرد... یک سال گذشته اما گل های اونا رو تو هیچ باغچه ای نمیشه کاشت...

پی نوشت: امسال پر احساس ترین تولد عمرم رو داشتم...
برای بودن و زندگی کردن تو چنین روزهایی به خودم تبریک میگم و با تمام وجود ممنونم از اونکه درد زایش منو تنهایی به دوش کشید و ممنونم از همدمی که منو برای زنده بودن تو این روزها همراهی کرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

تنهایی


روزهایی که میرم پارک با روزهای دیگه فرق داره...اونجا یه شهر دیگست ...انگار آدماش یه شکل دیگه ان... میشه تو چشماشون نگاه کرد و از چیزی نترسید ...میشه از کنارشون رد شد و نگران چیزی نبود
تا جائیکه نفسم یاری بده بالا پائین می پرم... راه میرم ،میدووم و ...
وقتی برمیگردم خونه زندگی یه رنگ دیگست.انگار روز تازه شروع شده و من هنوز فرصت واسه همه چیز دارم.
اما اینارو گفتم که بگم دیروز توجهم جلب شد به یک خلا...به یک خلا بزرگ...
توی پارک دسته دسته پیرمرد یا پیرزن (اغلب پیرمرد) رو میبینی که دور هم نشستن و حرف میزنن،بازی میکنن یا باهم راه میرن،میدوون و ورزش میکنن... اما خیلی کم میبینی که با زیدیشون واسه پیاده روی و ورزش دوش به دوش راه برن،چیزی که شاید بیش از هرچیز تو شهرهای اروپایی توجه آدم رو جلب میکنه...
زوج های مسن رو همه جا میشه دید...همه جا! مثل لیلی و مجنون کنار هم... خوشحال و سرحال!
چه بلایی سر زوج های پیرما میاد که یا خیلی زود یکیشون همه رو میذاره میره و اون یکی از غصه رفتن این یکی و تنهایی دق می کنه یا بودن تو جمع هم جنسهاشون رو ترجیح میدن و سوای هم و تنها قدم میزنن؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

روایت زندگی شیر دره پنجشیر


تو همین چند روزی که بحث بر سر برنامه پرگار و صحبتهای مسیح داغه ،من کتاب زندگی احمد شاه مسعود رو خوندم.
به نظر من مقایسه مهاجرین ایرانی و مهاجرین افغانی یک قیاس مع الفارغه...
گرچه ما معتقدیم زندگی سختیو تو این سالها گذروندیم و خیلیامون ناچارا مجبور به مهاجرت شدن اما اونچه بر ما گذشته حتی لحظه ای قابل مقایسه با تاریخ معاصر افغانستان نیست...
سوای اون جمعیت مجرم و خلفکار که تو هر قوم و نژادی وجود داره ،افغانها مردمان شریفی هستند که سالهای عمرشون تو جنگ داخلی و خارجی رفته و کوچکترین امکانات ازشون دریغ شده...
وباید پذیرفت که جامعه ایرانی تو این سالها نه تنها مهمان نواز نبوده که همواره نگاه متکبرانه و بدبینانه به جامعه افغانی داشته و کوچکترین حقوق پناههدگی و مهاجرت رو از اونها دریغ کرده که هیچ کدام اینها برابر با وضع مهاجرین ایرانی در هیچ کجای دنیا نیست...

کتاب به روایت صدیقه مسعود همسر احمد شاه مسعود نوشته شده نثر ساده و شیرینی داره و از دید من تاثیر گذاره.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

از کرامات شیخ ما ...


گذشت اون دوره ای که وقتی رضا مارمولک داشت کانالهای تلویزیون رو بالا پائین می کرد یه شیخی نشسته بود و پالپ فیکشن رو نقد می کرد!
تو این دوره شیوخ عزیز در حال آموزش آمیزش و زن نوازیند ...
حاج آقا در باب چگونگی بر طرف کردن سرد مزاجی خانم ها رهنمود می دن و خانم ها برای طرح سئوالاتشون رو ایر صف میبندن...
حالا کیه این وسط که میگه برنامه های تلویزیون ما جذاب نیستن؟


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

افاده ها طبق طبق


فرانسه یک کشور پر مدعای غصب شده است...
از اون همه تاریخ و فرهنگ و زرق و برق، مهاجرین رنگ و وارنگی موندن که مالک اون خاک شدن ...
فرانسویهای سعی میکنن رو این حقیقت سرپوش بذارن و میخوان صداشو در نیارن اما واقعیت اینه که در واقع اونا هستند که اونجا مهمونند و صاحبخونه ها همونهاینند که زمانی مورد استعمار بودن...
اینه که میگن گهی پشت به زین و گهی زین به پشت...

پی نوشت: من امروز بعد از 16 روز برگشتم پشت میزم...
انگار سالها نبودم!