۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

رفاقت


"تقصیر من نیست اگر گاهی اوقات، آدم‌های اطراف‌ام را حذف می‌کنم. خسته می‌شوم از نفهمیدن‌ها و ندیدن‌ها. کسانی که کنارت هستند، اما هیچ توجه ندارند که از چه چیزهایی بدت می‌آید و با چه چیزهایی خوشحال می‌شوی. آدم‌هایی که می‌دانند چه دوست داری بخوری، و چه دوست نداری بپوشی، اما نمی‌دانند از چه اخلاقی بدت می‌آید و با چه روحیه‌ای نمی‌سازی. آدم‌هایی که حتا بعد از چندین ماه مراوده و معاشرت، متوجه نمی‌شوند که از شکلات متنفری و از عروسک بیزار و برایت هربار شکلات کادو می‌آورند و عروسک سوغاتی. آدم‌هایی که نمی‌فهمند کی باید بود، کی نباید بود. کی باید ساکت فقط گوش کرد، کی باید حرف زد.

در مقابل این آدم‌ها، وقتی به روی‌شان آوردی که چه با دقت به‌شان اهمیت داده‌ای، چه با علاقه ریزترین زاویه‌های روحیه‌شان را کاویده‌ای که «رفاقت» کرده باشی؛ بعد باید بگذاری و بروی. اگر بمانی یا بگذاری بمانند، هرچه بعد از آن اتفاق بیافتد دیگر ارزش ندارد. این سرنوشت بدی برای رفاقت‌ها نیست. آدم‌ها همه از دایره‌ی اطراف برخی از آدم‌های دیگر حذف می‌شوند. همه‌ی مایی که فکر می‌کنیم تنهایی روی صندلی قضاوت نشسته‌ایم و دنبال دوستی‌های ایده‌آل‌مان هستیم و بی‌رحمانه رفتار می‌کنیم، همه‌ی ما روزی به دلیل دیگری از کنار یک نفر دیگر حذف شده‌ایم، و باز هم خواهیم شد.

این وسط باید دوست‌هایی را که بلد هستند چطور رفاقت کنند با آدم، دو دستی چسبید. انسان‌های دوست‌داشتنی که این روزها رسماً شده‌اند کیمیا؛ آن‌ها که حتا می‌دانند کدام رایحه‌ی دنیا، مال خود خودِ خود آدم است!"


این مطلب رو امروز خوندم...این قصه...قصه همون خیابونست که بعضی ها میان و بعد از مدتی توقف میرن... اما روزی که من راجع به اون خیابون نوشتم فراموش کردم راجع به اونایی بگم که صادقانه و خالصانه می مونن و رفاقت میکنن و چه نازنین موجوداتی هستن...و چه حس نابیه وقتی تو اوج بی چارگی یه آدماهایی میان بازوتو محکم میگیرن و بهت قوت قلب میدن...

مدتها بود که چشم به راه همچین آدمی بودم...از همونها که بلدن چطوری رفاقت کنن...تا اینکه ....




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر