۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

بهنود اعدام شد


نشسته بودی...مدتها بود که نشسته بودی تو سیاه چاله های وحشت...
ترس از مرگ و حس کردی تاحالا؟ وای...تو حس کردی...
بند بند وجودت با قدرت می لرزن...با شدت می لرزن...
سر تا پا منجمد میشی و کرخت...
در اوج همین انجماد اما عرق می کنی...خیس میشی...حتی خودتو خیس میکنی...
درد داره....
وای...چقدر دنیا تنگ میشه...
نفست به سختی بالا میاد...سخت...سنگین
هرچقدر فغان کنی...بازهم دیوارها بلنده....وای...
چشمها با چه دردی نگاهت میکنن... وای
هزار هزار واسطه میانجی شدن...
هزار طومار امضا کردن...
به پاشون افتادی...
التماس کردی...
اما...چهار پایه فلزی رو زمین افتاد و حکم اجرا شد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر