۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

کوچه

زندگی با آدماش برای من یه قصه بود...

زندگی آدما یه خیابون دو طرفه است... واسه بعضی ها پر رفت و آمد و گاهی همراه با ترافیکه....واسه بعضی دیگه هم خلوت ...
بعضی ها مدام میان و میرن و بعضی هام میان... تو گوشه گوشه خیابون می ایستن ...به مرور هم به سمت خیابون های دیگه تغییر مسیر میدن و میرن ...دیگه هیچ وقت هم از این خیابون نمی گذرن...
نمیشه گفت عابر امروز ، فردا هم از این" کوچه گذر خواهد کرد "یا نه... نمیشه گفت انتهاش کجاست ...نمیشه گفت چند تا پیچ و دست انداز داره و ....
بعضی هام با خیابوناشون میرن...کوه ها و دریا ها و کیلومترها فاصله میفته بینتون...دیگه نه اونا می تونن به خیابون تو سری بکشن نه تو پات به خیابون اونا می رسه... که این معمولا جبر زمونست...ولی بسته به قدرشون ،یادشون تو خیابون پرسه خواهد زد

وقتی یکی از اینجا میره باوجو تمام خوشحالی و آرزوهای خوبی که براش دارم ته دلمو غمی پر میکنه...حالا هرکی که میخواد باشه ...بد یا خوب...با هر مختصات و ویژگی...دلم می گیره

پاییز امسال زود اومد...
بارونها و رگباراش حرف نداشت اما من دلتنگ بهارم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر