باز چند روزی همه چیز را تعطیل کردیم و رفتیم در هوایی دیگری ...
سبز و آبی بود دنیا!
آر ام و بی صدا بود دنیا!
وقتی برگشتم تهران بوی جدیدی گرفته بود
بوی پاییز
پاییز و دلتنگی...
دلتنگی از ریختن برگها و رفتن پرنده ها!
پرنده ها کوچ می کنند و تا باز گردند آشیانه هاشون خالی و دلتنگه !
پرنده ما هم با شروع پاییز خواهد کو چید من در کنار پنجره خواهم ماند
میمانم...
ریزش برگها...
باران...
برف ...
و نشستن شکوفه بر درختان را بعد از رفتنش به تماشا می نشینم تا باز از آن دورترین نقطه های آسمان بازگردد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر