۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

فراز و فرود


خورشید که میزنه، اونم میزنه به کوه و کمر...
تو پیچ و خم جاده ها به خودش می پیچه...
دردشو واسه خورشید زمزمه می کنه و میره تا نوک قله...
اون بالا که رسید ، میشینه و به پیچش مسیر نگاه می کنه...

چه گردنه هایی رو که رد نکرده...
چه مارهای سمی رو که پشت سر نذاشته...
نگاه می کنه و می سوزه...
غم سالها پشتشو خم می کنه... درد داره...سوز داره...
سالهایی که به باد داده و حالا شکسته...

فرو رفته تو فکر...
ساعتها گذشته...
خورشید هم داره تو دل زمین فرو میره...
بلند میشه...
عصا به دست راه میافته...

تا فردا که باز خورشید طلوع کنه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر