۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

لنگه کفش کهنه در بیابان غنیمت است؟؟؟


کنسرت "بهنام ابطحی" جرعه آبی خنک بود بعد از سالهای خشکسالی...
تماشای شادی جمعی مردمی که پدیده شادی دسته جمعی را مدتهاست از یاد بردن ... با هم غریبن...به جز در عزا و ترافیک و اتوبوس و مترو و این اواخر در مراسم کتک خوردن دسته جمعی هم را ندیدن و به همین خاطراست که با کوچکترین اصطحکاکی باهم گلاویز شده و به جان هم می افتند...
برای من لذت بخش بود...بدون داوری در باب کیفیت هنریش...
اما چه شده که بعد از مدتها خشکسالی ابرهای باران زای رحمت سمت ما آمده اند؟
این بارانهای موسمی برای سرگرم کردن ما جماعت قحطی زده به سمتمان کشیده شدند تا با خوردن جرعه آب غافل شویم از این روزها که چوب حراج خورده به زندگیهامان...
اما زهی خیال باطل که در لا به لای همان سوت و جیغ کشیدن ها و دست زدن ها ثابت می کردند که حتی لحظه ای هم غافل نمیشوند!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر