۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

خورجین


لمیده بودم تو یکی از مبل چرمی های کنار پنجره... تو یه دستم موبایلم بود و مشغول چت کردن با چند نفر همزمان و مسرور از این همه تکنولوژی که با هم تو موبایلم جمع شده و تو یه دست دیگه ام یه لیوان نسکافه....
هرزگاهیم سری بالا می آوردمو به درختهای سبز و قرمز پارک نگاه میکردم و باز سرخوش از منظره ای که جلوم بود...
فواره های سینما ملت هم از این جا معلومه و چقدر بلندن...
غرق لذت بودم از اینکه امروز گوش شیطون کر کارم کمه و همه چیز آرومه و من چقدر خوش حالم...
تو یه ثانیه اینترنت قطع شد... داشتم کنار پنجره قدم میزدم که با شنیدن صدای تصادف مثل میخ کوبیده شدم تو جام...
باورم نمیشد... یعنی تاحالا صحنه کوبیده شدن یه ماشین رو به یه عابر ندیده بودم...
صدای جیغ تمام خیابون ولیعصر رو گرفته بود... مردم از همه جا می دویدن به سمت اون نققطه و من اون بالا همچنان میخکوب بودم...
تمام مدتی که طول کشید تا آمبولانس بیاد و اونجا دوباره به حالت اولش برگرده من مبهوت تماشا بودم...
فکر میکردم به چند دقیقه قبل و حالا ... چقدر نازک حد فاصل اون لحظه که فکر میکنی همه چیز بهترینه و لحظه ای که یه دست این ابرای بالا سرتو بیرحمانه پاک می کنه و همه چیز تو چشم به هم زدنی دود میشه میره هوا ...
کی میدونه تو خورجینی که رو کولش گذاشتن چه لقمه هایی قسمتشه؟
خداوکیلی...خدا وکیلی یکی دو سال پیش امروزی رو تجسم میکردی؟؟
من می ترسم از نیومده ها و ندیده ها...



۴ نظر:

  1. خوشبختی فاصله بین این بدبختی تا بدبختی بعدی است. چارلی چاپلین

    پاسخحذف
  2. تعریف خوشبختی و بدبختی نسبیه ...
    من از این تعریف خوشم نمیاد...

    پاسخحذف
  3. توي جهان مادي همه چيز نسبيه و هيچ چيز قطعي وجود نداره از پول دار تا فقير همه مشكل دارن ولي نوع مشكلاتشون فرق داره يكي پول داره بچه نداره يكي بچه داره پول نداره يكي ميخواد ولي بچه دار نمي شه
    برعكس هم هست همه خوش هستن ولي متفاوت
    يكي با خوندن يك خط نوشته يكي با خريد يك ماشين 200 م يكي هم ..

    پاسخحذف
  4. خسته شدم خیلی خسته نمی تونم فریاد بزنم و بگم خستم دنیا وایسا من می خوام ....
    کاش می شد به عقب برگشت به همون دلمشغولی های کودکی
    خستم خیلی خستم دوست دارم تموم شه این دنیا ولی...
    به امید اندکی امید ادامه میدم با همین خستگی زیاد

    پاسخحذف