مدتهاست که ننوشته ام...سایه شدم...انگار نیستم...غرقم،گمم!
هرروز به خودم میگم امروز رو می نویسم...امروز مال نوشتنه...باز چندین روز میگذره و به خودم میام و میبینم که ننوشتم...بازهم نبودم...
گم شدم تو اوج روزمرگی ها ... مثل آدمهایی که اسیر سرما و کولاک میشن و هی به هم میگن: باید بیدار بمونی. تا یخ نزنی...باید بیدار بمونی...
تا حالا کولاک رو دیدی؟ حرکت پیچ در پیچ برف و سرما رو دیدی؟ صدای زوزه ی وحشت رو وسط ناکجا آباد تماشا کردی؟
من مقیاس خیلی کوچیکش رو دیدم و تو همون مقیاس کوچیکش وحشت بزرگش رو تخمین زدم...
واسه همینه که دارم مقاومت میکنم...اومدم تا بنویسم که من هستم...گرچه خسته اما بیدار!
من اینجام و بر میگردم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر