پائيز رفت...
با همه بديهاش دوست داشتني بود چون باهاش روزهاي زندگي ما رفت...زندگي من و تو...
دوستش داشتم به خاطر تمام سختياش...به خاطر غير مترقبه هاش ...
به خاطر طعم گس خرمالوش...به خاطر انار دون كردن و غرق تماشاي دونه هاي انار شدن...
به خاطر شب نشينياش...
به خاطر گل هاي تراس كه نذاشتن خزون به خونه ما برسه...
به خاطر تو...
به خاطر من...
به خاطر دلتنگياش...
ابرهای زمستانی آمدند
پاسخحذفپاییز رفت
و انبوه تنهایی و غم با من بود
و یاد تو ...
دل ترا می خواست و می جست
ای پری کوچک غمگین
صدای ساز گریه تو
نی لبک قلب غمگینت
همانکه می نوازیش آرام آرام
در گوش
در جان
در من جاریست ....
کدام جاده بی انتها
می رساند مرا به آن اقیانوس
اقیانوس دور
اقیانوس تو
برف سفید تنهایی
بر هستی من
می ریخت
و تو نبودی ...