سالها پيش، روزگاري بود كه من با گوش كردن به موسيقي خاصي پيچك مي شدم... در خودم ميپيچيدم و بزرگ مي شدم... قد مي كشيدم و سيال در هوا پرواز مي كردم...
امروز بعد از مدتها با همان موزيك به تماشاي برف نشستيم و پيچك شديم... اينبار تنها نبودم ...
برف شاد و سرمست از آسمون مي ريخت و من پر از هيجان نگاهش ميكردم . با فكر اينكه تو هم ، در شادي برفهاي بعدي با من شريكي...